مظهرایستادگی



 

سردار شهید حسن شاطری در طول حیات خود خدمات زیادی را به مردم ایران, لبنان و عراق و سوریه و افغانستان کرد.
زمان تقریبی مطالعه : 9 دقیقه

 

شهید حسن شاطری


 شهید حسن شاطری ملقب به حسام خوشنویس در تیرماه 1341 در شهر سمنان به دنیا آمد, او اولین فرزند از شش فرزند خانواده‌اش بود. دوران تحصیلات ابتدایی, راهنمایی و متوسطه را در شهر سمنان گذراند. با وجود سن کم خیلی زود به صفوف انقلابیون پیوست و به یکی از مهم‌ترین عناصر فعال در زمینه هدایت راهپیمایی‌ها و دیگر فعالیت‌های ضدرژیم پهلوی تبدیل شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و هنگامی که امام خمینی(ره) فرمان تشکیل جهاد سازندگی را صادر کرد, شهید حسام از جمله اولین داوطلبان و فعالان این عرصه بود؛ شخصاً در امر کشاورزی و احداث بنا در زیر آفتاب سوزان کار می‌کرد و در ایام ماه مبارک رمضان به مدت ساعت در روز مشغول بود.

با آغاز جنگ تحمیلی از سوی رژیم صدام حسین که با همکاری استکبار جهانی علیه جمهوری نوپای ایران به وقوع پیوست, داوطلبانه به عضویت بسیج درآمد. اولین مسئولیت‌هایش را در منطقه کله قندی» واقع در جنوب ایران به عنوان راهنما آغاز کرد. سپس به شهرسردشت» واقع در غرب ایران منتقل شد و از اولین اعضای سپاه پاسداران آن منطقه بود.

در حالی‌که سنش بیش از 20 سال نبود, مسئولیت‌های متعددی را برعهده داشت. مسئولیت مخابرات, پشتیبانی و لجستیک و سپس هدایت عملیات و رهبری یکی از مناطق جنگی که از مهمترین محورهای جنگ به حساب می‌آمد و شاهد شدیدترین و سخت‌ترین درگیری‌ها بود.

در سال 1361 با خانم معصومه مرادی, تنها دختر خانواده مرادی ازدواج کرد؛ همسری که بهترین یاور و پشتیبان او بود و در طول هشت سال جنگ و دیگر مراحل زندگی سراسر جهاد و مبارزه شهید در کنارش قرار داشت و از او صاحب 4 فرزند شد. پس از 8 سال دوری از دانشگاه به واسطه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران, برای ادامه تحصیل وارد دانشگاه شد و در رشته مهندسی عمران فارغ التحصیل شد. سپس موفق به اخذ مدرک کارشناسی‌ارشد شد و در همان زمان فرماندهی تیپ 40 صاحب امان(عج) و تیپ 53 ارومیه را به منظور اجرای پروژه‌های مهندسی و عمرانی در داخل ایران را برعهده داشت. از جمله این مسئولیت‌ها مدیریت پروژه‌ سد سیرجان» در استان کرمان, پروژه اصلاح اراضی کشاورزی و زهکشی دشت زنگنه» و پروژه هدایت آب از دشت اصفهان به یزد با فاصله حدود 300 کلیومتر بود.

او در آخرین مسئولیت خود عهده دار معاونت مهندسی نیروی قدس سپاه بود. پس از جنگ سی و سه روزه و آسیب به جنوب لبنان و مناطق شیعه نشین، وی رئیس ستاد بازسازی لبنان شد. او در این بازسازی نه تنها به بازسازی اماکن متعلق به شیعیان همت داشت بلکه ابتدا کلیساها و مساجد اهل سنت را بازسازی کرد. بازسازی و تعمیر پل ها و جاده های آسیب دیده در جنگ و ساخت اماکن فرهنگی و مذهبی برای شیعیان و مردم لبنان از اقدامات با برکت این شهید بزرگوار است. ساخت بوستان‌ها  برای کودکان جنگ زده لبنان، بذر محبت انقلاب اسلامی در دل کسانی بود که باغبان آن شهید شاطری است. گفتنی است شهید شاطری قبل از لبنان نیز عهده دار پروژه های عمرانی در افغانستان جنگ زده بود. او همچنین مسئول ساخت مسیر بین‌المللی میان ایران و افغانستان به طول 120 کیلومتر بود که از مهم‌ترین خطوط تجاری و از شریان‌های حیاتی حمل و نقل به شمار می‌رود و دو کشور را به هم مرتبط می‌سازد. ناظر اجرایی پروژه در عراق و انجام چندین طرح اجرایی با همکاری مردم به منظور حمایت و تأمین رفاه مردم سوریه از دیگر کارهای شهید شاطری بود.

سرانجام این سردار رشید اسلام 24 بهمن ماه 1391 و در مسیر دمشق به بیروت به منظور انجام کارهای ستاد بازسازی، به دست حامیان و مزدوران رژیم صهیونیستی به شهادت رسید و مزد صرف عمر خود در عرصه جهاد را با نوشیدن شربت شهادت گرفت.

محمد حیدر مالک و مدیر شرکت قاسم حیدر و برادران از جمله شرکت‌هایی که در اجرای پروژه‌های مختلف با هیئت ایرانی همکاری داشت در کتاب معمار محبت که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی درباره خصوصیات شهید شاطری می‌گوید: می‌توانیم بگوییم مهدس حسام مقاومت را دوست داشت، عبارت دوست داشتن» برای بیان آنچه او در برابر مقاومت از خود نشان می‌داد، کافی نیست. بهتر است بگوییم او به مقاومت وابسته بود؛ تعلقی عاشقانه, تعلقی شدید که یک انسان با ایمان نسبت به اعتقادش دارد. این همان چیزی بود که به وضوح در او به چشم می‌خورد. مقاومت در همه حرف‌هایش حضور داشت. بر همه چیز نام مقاومت می‌گذاشت. گویی همه چیز برآمده از مقاومت بود. وقتی بر زمینی کار می‌کرد، می‌گفت: اینجا زمین مقاومت است، زمینی که جاده‌ای می‌ساخت و یا آن را آسفالت می‌کرد, می گفت: اینجا مسیر مقاومت است و هر زمان می‌خواست ما را به کاری تشویق و دلگرم کند, می‌گفت: شما در مقاومت سهیم هستید, کارتان همان کار مقاومت است. همه جا و همه وقت سعی می‌کرد تصویر مقاومت و ملت مقاوم را در برابر دیدگان ملت ایران و ملت‌های دیگر به نمایش بگذارد.

شهید حسن شاطری


آن روز را فراموش نمی‌کنم, مهندس خیلی گرفتار و برنامه‌ کاری او بسیار فشرده بود. از او برای حضور در مراسم افراشتن پرچم مقاومت در یکی از روستاها دعوت به عمل آمد. می‌دانستم که چقدر سرش شلوغ و وقتش تنگ است, اما با وجود وقت کم, اصرار داشت در مراسم حضور یابد. روستایی که جشن در آن برگزار می شد از ما دور بود و مهندس هم در آن منطقه کار دیگری نداشت, اما با این وجود, برای رفتن و حضور در مراسم پافشاری می‌کرد. زیرا آن مراسم در جهت تقویت توان مقاومت و به اهتزاز درآمدن پرچم بود. سرانجام توانست برنامه‌هایش را طوری تنظیم کند که در مراسم شرکت کند و از این بابت خیلی خوشحال به نظر می‌رسید.

هنگام برگزاری مراسم, برادران با مشکلی بزرگی روبرو شدند. طناب پرچم به اندازه کافی محکم نبود و وقتی آن را کشیدند, پاره شد. هرج و مرج به وجود آمد, لوازم یدکی وجود نداشت و همه از بالابردن پرچم ناامید شدند و دست از کار کشیدند. چاره ای نداشتن جز اینکه مراسم را به زمان دیگری موکول کنند. اما مهندس با اطمینان شدید خود, وارد عمل شد و اصرار کرد که پرچم باید بدون تأخیر برافراشته شود. او توانست در مقابل مشکل پیش آمده بایستد و آن را حل کند. ساعتی طول نکشید که جرثقیلی آورد, طناب را تعمیر کرد و پرچم را در زمان تعیین شده برافراشت. رضایتمندانه ایستاد و از سر شوق به پرچمی نگاه کرد که سر به فلک کشیده بود.»

مهندس حسن زین از کارمندان هیئت ایرانی نیز درباره شهید شاطری می‌گوید: پیش از شهادت مهندس, با او به عنوان مترجم همکاری داشتم. مهندس حسام علاوه بر زبان مادری‌اش به زبان‌های ترکی, کردی و فارسی افغانی هم صحبت می‌کرد. مشغول یادگیری زبان انگلیسی هم بود زیرا زبان انگلیسی او را در نوشتن رساله دکتری با موضوعی پیرامون پروژه‌های بازسازی یاری می‌کرد.

پیوند مهندس با قرآن کریم بسیار محکم بود. هرگز کتاب خدا را از خودش دور نمی‌کرد و همیشه به خصوص صبح‌ها به تلاوت قرآن مشغول می‌شد. هر روز صبح وقتی سوار ماشینش می‌شد روز خود را با صفحاتی از قرآن کریم آغاز می‌کرد. روابطه او با قرآن و آیات بسیار زیاد بود. قرآن از مهم‌ترین انگیزه‌اش برای یادگیری زبان عربی با وجود مشغله‌هایش بود. دلش می‌خواست زبان عربی را با همه سختی‌هایش یاد بگیرد تا او را در فهم معانی قرآن و شناخت اعجاز لغوی آن کمک کند. از طرفی ندانستن زبان عربی او را آزاد می‌داد و این مسئله به نظرش مانع ارتباط او با کارگران, پیمانکاران, مهندسان, شخصیت‌ها, وزرا و . به شمار می‌رفت و او را با مشکل مواجه می ساخت. یادگیری زبان عربی به واسطه مشغولیت‌هایش برایش کار آسانی بود. زیرا آموختن زبان عربی سخت است و یادگیری آن نیاز به زمان زیادی دارد. با این وجود, سعی می‌کرد تا آنجا که می‌تواند معانی کلمات‌ را به خاطر بسپارد و از من هم می‌خواست تا زبان عربی را به او آموزش دهم.
به من می‌گفت: فقط برایم ترجمه نکن. یاد بده تا عربی صحبت کنم.
از من می‌خواست تا کلمات را تلفظ کنم و او تکرار کند. دلش می‌خواست به جای مترجم, معلم او باشم و مرتباً سعی می‌کرد به زبان عربی صحبت کند. وقتی جمله‌ای را یاد می‌گرفت, آن‌را تکرار می‌کرد. کارش زمانی دشوار می‌شد که کنارش نبودم و مجبور بود برای فهم زبان عربی و ترجمه آن به فارسی به خودش تکیه کند. در ماه‌های اول, تلاشش تحسین برانگیز بود و ظرافت بسیاری در آن به چشم می‌خورد. مهندس حسام با وجود جدیتش در کار, از طبعی لطیف و خلقی خوش برخوردار بود. مزاح را دوست داشت و شخصیتی بانشاط و سرزنده داشت. تلاش‌های او برای یادگیری زبان عربی بارها سبب شد تا فضای جدی کار, تلطیف شود و لبخندی بر لب همگان بنشیند.

شهید حسن شاطری


او خود نیز از این موضوع خوشش می‌آمد و سعی می‌کرد چنین موقعیت‌هایی به جود بیاورد. به خاطر دارم یک بار در مارون الرأس کلمه‌ای را با کلمه‌ای دیگر جایگزین کرد و معنا کاملاً عوض  شد. برای اشاره به اصبع الجلیل» گفتجبل‌الخلیل». همگی خندیدیم و وقتی عبارت را برای او ترجمه کردم او هم بسیار خندید.

در همین زمینه ماجرای دیگری را به یاد می‌آورم. مهندس حسام کلمه‌ای را که الان به خاطر نمی‌آورم, نمی‌دانم از کجا شنیده و آن را به خاطر سپرده بود. من و مهندس به همراه برادر زهیر به سفارت ایران رفتیم. در آن‌جا با عده‌ای قرار ملاقات داشت و در میان حرف‌هایش آن کلمه را به زبان آورد. وقتی از آن‌جا بیرون آمدیم, برادر زهیر به ایشان گفت که این کلمه معنای خوبی ندارد. ناگهان مهندس حیرت زده ایستاد. فوراً نزد کسی که آن کلمه را به او گفته بود, برگشت و از او بسیار عذرخواهی کرد. با همان ادب و فرهنگی که در او سراغ داشتیم, اظهار تأسف کرد و از آن مرد خواست او را ببخشد. حتی برایش قسم یاد کرد که معنای کلمه را نمی‌دانسته است.»


 

برای شناسایی پیکر احمد به معراج شهدا رفتم. پیکر پسرم را به سختی شناسایی کردم. پیکر احمد سوخته بود سمت چپ بدنش خراش‌های بزرگ و ناجوری برداشته و کمی متلاشی شده بود.
بازدید : 726
زمان تقریبی مطالعه : 13 دقیقه

 

جبهه


 همراه با بسیجیان پایگاه شهید محمدحسین خلیلی به سراغ خانواده شهید احمد الله‌وردی می‌رویم. در مسیر رسیدن به منزل شهید، یکی از دوستان می‌گوید مادر شهید به دلیل مشکلات جسمی در آسایشگاه زندگی می‌کند و پدر شهید این روزهایش را به تنهایی می‌گذراند. به در خانه که می‌رسیم پدر شهید بسیار گشاده‌رو از ما دعوت می‌کند که وارد خانه شویم. با تعارف‌ها و مهمان‌نوازی پدر شهید وارد خانه می‌شویم و به محض ورود، تنهایی پدر شهید به خوبی حس می‌شود. تصویر حضرت امام خمینی (ره) در بهترین جای خانه نصب شده است. کمی آن طرف‌تر قاب عکسی قرار دارد که در آن تصویر سه شهید دیده می‌شود. برادران شهید وحید و محمود باقری از شهدای والفجر ۸ که در میانشان تصویر شهید سعید عفیفی از شهدای ۲۲ بهمن سال ۵۷ دیده می‌شود. چشم می‌گردانم تا عکس شهید احمد الله‌وردی را پیدا کنم. تصویری که بالای تخت پدر نصب شده است و در مقابل چشمانش هر روز و هر لحظه دلربایی می‌کند، عکس احمد است. این شهید نگاه‌های معصومانه‌ای دارد که بر گیرایی چهره‌اش افزوده است.
 

رهبر ما


پدر شهید بعد از کمی تقلا و مهمان‌نوازی کنارم می‌نشیند. از او می‌خواهم تا از انقلاب و فعالیت‌های آن دورانش بگوید و ایشان با صدای بلند می‌گوید: در زمان انقلاب هر جا که می‌توانستم و هر جا که می‌شد حضور پیدا می‌کردم. ما اهل روستای سیرجان هستیم، اما همان زمان طاغوت به تهران آمدیم و یک مغازه شیشه‌بری راه انداختم و در آن مشغول به کار شدم. وقتی انقلاب شروع شد، هر جا لازم بود، هزینه مالی هم کردم. هر چه در توان داشتیم صرف پیروزی انقلاب کردیم. یادم هست مغازه‌ام را برای اعتصاب می‌بستم. آقایی که از اقلیت‌ها بود به من نهیب می‌زد و می‌گفت: برای چه این کار را می‌کنی، مگر رهبرتان می‌تواند به تنهایی حریف این لشکر شاه بشود؟ مگر می‌تواند جلوی توپ و تانک رژیم بایستاد! من هم می‌گفتم: همین خمینی (ره) اگر خدا بخواهد می‌تواند دنیا را بگیرد. وقتی انقلاب به پیروزی رسید آن بنده‌خدا آمد و من را در آغوش گرفت و گفت: روح‌الله برای ما هم هست. ایشان رهبر ما هم هست. الحمدلله از همان دوران تا به امروز که ۸۶ سال دارم، پا در رکاب ولایت مانده‌ام و از میان شش فرزندم یک جانباز و یک شهید تقدیم انقلاب کرده‌ام. احمد و محمود دوقلو بودند. احمد شهید شد و محمود به افتخار جانبازی نائل شد.


جای خالی مادر


جای خالی مادر شهید باعث می‌شود تا سراغش را از پدر شهید بگیرم. می‌گوید: بعد از شهادت احمد، همسرم دوری و دلتنگی پسرش را تاب نیاورد، وسایل مدرسه و لباس‌های شهید را هر روز نگاه و گریه می‌کرد. شهادت احمد برای مادرش سخت بود. بار‌ها او را دکتر بردیم. بعد از مدتی دکتر به من گفت: همسرت افسرده شده است، برای بهتر شدنش باید به جای خوش آب و هوا بروید. برای من که در تهران کار و کاسبی راه انداخته بودم، سخت بود به روستا برگردم. برای همین تصمیم گرفتم همه دارایی‌ام را در تهران بفروشم و به کرج نقل مکان کنم و همانجا مغازه‌ای اجاره کنم. کمی اوضاع و احوالش بهتر شد تا اینکه این اواخر برای درمان و رسیدگی بهتر به آسایشگاه رفت و امیدوارم با بهتر شدن حال و روزش مجدد به خانه‌مان برگردد تا خانه‌مان جان دوباره بگیرد. با هر منطقی که حساب کنیم باید به مادر شهید حق بدهیم. باید مادر باشید تا بفهمید دوری و داغ فرزند چه معنایی می‌دهد.


دوقلو‌های مبارز


خانواده الله‌وردی دوقلو‌هایی داشتند که هر دو اهل جهاد بودند. پدر می‌گوید: احمد و محمود دوقلو بودند، متولد پنجم دی ماه سال ۱۳۴۸. با هم به مدرسه رفتند و خیلی با هم رفیق بودند، هوای هم را داشتند. وقتی جنگ تحمیلی شروع شد، بچه‌ها فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر حضور در جبهه را شنیدند و رقابت بینشان برای رفتن زیاد شد. در نهایت توافق کردند نوبتی به جبهه بروند، اما در آخرین اعزامشان رقابت سخت‌تر شد.

پدر شهید ادامه می‌دهد: اسفندماه ۱۳۶۶ صدام به تلافی شکست‌ها در عملیات‌ها شهر‌ها را بمباران می‌کرد. ۱۲ روز مانده به عید سال ۱۳۶۷ بود، خانه ما نزدیک کارخانه برق بود برای در امان ماندن از بمباران‌ها به روستا برگشتیم. پنجم فروردین ماه سال ۱۳۶۷ بود که امام فرمودند: جبهه‌ها را خالی نگذارید. احمد فردای همان روز بلند شد و گفت: من باید بروم جنگ. گفتم: می‌خواهی بروی؟ گفت: بر اثر شکستن دیوار صوتی، در تهران شیشه خانه‌های مردم شکسته است، بروم شاید کمکی از دست من بربیاید. آخر ما مغازه شیشه‌بری داشتیم. گفتم: هیچ کسی به شیشه احتیاج ندارد، اما راهی شد. ما هم دلمان تاب نیاورد و سه، چهار روز بعد به تهران بازگشتیم. وقتی به تهران رسیدیم، محمود گفت: من هم می‌خواهم بروم. احمد گفت: محمود من پذیرفته شدم و می‌خواهم بروم. محمود ناراحت شد و گفت: نوبت من بود، اما احمد ۱۵ فروردین ۶۷ به جبهه اعزام شد.


روزه‌های قضا


احمد و محمود قبل از اعزام احمد به بیمارستان امام خمینی (ره) رفتند تا شیشه‌های شکسته بیمارستان را که بر اثر بمباران شکسته بود، بیندازند. شب که به خانه آمدند دیدم شیشه دست احمد را بریده است. پیش خودم گفتم اینطور که مشخص است، دیگر احمد را اعزام نمی‌کنند، اما فردای آن روز اعزام شد. زمان اعزام از ما خواست تا به بدرقه‌اش نرویم و از همان خانه از او خداحافظی کردیم. مادرش از زیر قرآن ردش کرد و آب پشت سرش ریخت. بعد از اینکه احمد رفت، دلم طاقت نیاورد و خودم را به پایگاه مقداد در میدان جمهوری رساندم. بعد به مسجد لولاگر رفتم. هر چه گشتم احمد را پیدا نکردم. یک جعبه شیرینی خریده بودم و داشتم بین بچه‌ها پخش می‌کردم که احمد من را دید و از پشت به شانه‌ام زد و گفت: آقاجان آمدی چه کنی؟ گفتم: دلم تاب نیاورد. بعد کاپشن خودش را به من داد و گفت: با خودت ببر. گفتم: کجا می‌روی؟ گفت: غرب. گفتم: هوا سرد است. گفت: نه ببر. من ماندم تا احمد سوار ماشین بشود و بعد بروم. در همان حال و احوال رو به من کرد و گفت: بابا امروز ۲۱ ماه مبارک رمضان است من ۲۱ روز روزه گرفتم. فردا عملیات در پیش داریم اگر شهید شدم، باقی روزه‌هایم را بگیرید.


سطر‌های آبی و قرمز


چند روز بعد از اعزام احمد، محمود گفت: می‌خواهد به مشهد برود، گفتم تو که تازه رفته‌ای! باز هم می‌خواهی بروی؟ اصرار کرد که برود. مادرش گفت: کاری نداشته باش، اجازه بده برود. خلاصه ساک سفرش را بست. شب که خوابیده بودم، محمود آمد بالای سرم. بیدارم کرد و گفت: می‌خواهم بروم جبهه، گفتم یعنی چی؟ احمد هم که رفت. کسی کمک حال من نیست، ما هم می‌خواهیم برویم روستا برای کشاورزی، مغازه را نمی‌شود رها کرد.
نامه احمد را که از جبهه برایم فرستاده بود باز کردم و برایش خواندم. گفتم احمد بعد از سلام و احوالپرسی نوشته بود که داداش اینجا به وجود تو نیاز است به جبهه بیا. بعد به رنگ قلم‌های نامه اشاره کردم. احمد یک خط را با خودکار آبی و خط دیگر را با خودکار قرمز نوشته بود. گفتم: محمود جان ببین این معنای خاصی دارد، برادرت احمد شهید می‌شود. محمود گفت: نه پدر احمد برای قشنگی نامه این کار را کرده است. در نهایت راضی شدم که او هم برود. برادرش در نامه از محمود خواسته بود او هم به جبهه بیاید. محمود قبلاً ۹ ماهی در جبهه بود و در این مدت مجروح و جانباز شیمیایی شده بود، اما هیچ‌گاه به دنبال تشکیل پرونده نرفت. هنوز هم همینطور است، هرچه اصرار کردیم که دنبال کار‌های جانباری‌ات باش که حداقل برای درمان به مشکل برنخوری نپذیرفت. فردای همان روز محمود وقتی دید من راضی هستم به پایگاه بسیج رفت تا کار‌های اعزامش را انجام دهد، اما وقتی به آنجا مراجعه کرده بود اجازه اعزام به او نداده و گفته بودند از هر خانه یک نفر بیشتر نمی‌تواند به جبهه برود.

 

پیکر متلاشی


پدر شهید از بی‌تابی‌های مادر شهید در روز‌های آخر حضور احمد در جبهه می‌گوید: ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۷ که تمام شد مادر احمد دلشوره عجیبی گرفته بود. گاهی خبر عملیات‌ها به گوش ما می‌رسید و می‌دانستیم عید فطر بچه‌ها عملیاتی در پیش دارند. مادر احمد بسیار نگران و ناراحت بود می‌گفت: نمی‌دانم چرا اینقدر دلشوره دارم. عصر همان روز دامادمان به خانه ما آمد و به من گفت: برای کمک و اسباب‌کشی با او بروم. وقتی از خانه بیرون آمدیم، جان پسرش را قسم دادم و گفتم چیزی شده است؟ گفت: احمد مجروح شده و بعد آرام آرام خبر شهادت را داد. گفت: ما چهره احمد را نشناختیم شما باید به معراج شهدا بروید و او را شناسایی کنید. قرار گذاشتیم که فردا صبح به معراج برویم.

پدر بغض می‌کند و از اینجا به بعد با اندک بهانه‌ای می‌شکند و اشک‌ها بی‌امان بر گونه‌هایش سرازیر می‌شود. از پدر می‌پرسم: چرا پیکر احمد قابل شناسایی نبود؟ دستی بر چهره‌اش می‌کشد و می‌گوید: برای شناسایی پیکر احمد به معراج شهدا رفتم. پیکر پسرم را به سختی شناسایی کردم. پیکر احمد سوخته بود سمت چپ بدنش خراش‌های بزرگ و ناجوری برداشته و کمی متلاشی شده بود.


قله شیخ محمد


پدر ادامه می‌دهد: بعد از شناسایی و تدفین یکی از دوستانش که از فرماندهان بود، به منزل ما آمد و از نحوه شهادت پسرم و اینکه چرا پیکرش به این روز افتاده بود، گفت. روایت کرد: کمک تیربارچی احمد بعد از شهادت احمد به مقر آمد و گفت: بالای قله‌های شیخ محمد نشسته بودیم. حین درگیری با بعثی‌ها احمد بلند شد تا آرپی‌جی بزند ناگهان مورد هدف قرار گرفت و تیر به قلبش اصابت کرد و احمد به زمین افتاد. من هفت هشت متر پایین‌تر از احمد بودم. حجم آتش آنقدر زیاد بود که جرئت نمی‌کردم سرم را بالا بگیرم. همانجا ماندم تا شب شد و توانستم خودم را به مقر برسانم.»
فرمانده می‌گفت: تا متوجه موضوع شدم از بچه‌ها داوطلبانه خواستم به بلندی شیخ محمد بروند و پیکر احمد را به عقب برگردانند. چند تا از بچه‌ها با برانکارد به بالای قله رفتند و مسیر شش کیلومتری را به سختی طی کردند تا به پیکر احمد رسیدند و پیکر ش. را برگرداندند.»


موج‌های خروشان


همرزم احمد می‌گفت: مسیر ما از مقر تا پشتیبانی مسیر صعب‌العبوری بود که در امتداد رودخانه قرار داشت. ما تجهیزات و غذای بچه‌ها را با قاطر حمل می‌کردیم. برای انتقال پیکر احمد چاره‌ای جز حمل آن با قاطر نداشتیم. صبح روز بعد، پیکر شهید را روی قاطر گذاشتیم، اما متأسفانه شدت بمباران دشمن به حدی بود که قاطر تعادلش را زیر آتش دشمن از دست داد و به داخل رودخانه پرتاب شد. بچه‌ها هر چه تلاش کردند نتوانستند پیکر احمد را میان موج‌های خروشان رودخانه پیدا کنند. ما کاملاً ناامید شدیم. پیکرش مسیری حدود ۳۰ کیلومتر را طی می‌کند تا در نهایت پشت سدبندی که یک روستایی در میان رودخانه زده بود از حرکت می‌ایستد. بعد یک کشاورز روستایی پیکر احمد را که دیگر قابل شناسایی نبود از آب بیرون می‌کشد و پلاک گردن احمد را که می‌بیند با بچه‌های سپاه تماس می‌گیرد. آن‌ها بعد از اینکه متوجه می‌شوند این پیکر شهید است، آن را به تهران منتقل می‌کنند. پیکر شهید از روی پلاک شناسایی می‌شود، اما برای شناسایی نهایی از شما خواستند تا در معراج شهدا حضور پیدا کنید.»


تک قاب عکس روی دیوار


از پدر شهید می‌پرسم احمد چه تاریخی به شهادت رسید، می‌گوید: پسرم در ۲۶ اردیبهشت ماه سال ۶۷ به شهادت رسید و آخرین شهید روستای سیرجان شد.»
در آخرین لحظات گفت‌وگویمان از پدر شهید می‌خواهم که وصیتنامه، دستنوشته‌ها و عکس‌های شهید را برایمان بیاورد. پدر شهید با حسرت می‌گوید: هر بار که از پایگاه و بنیاد به دیدار خانواده‌مان آمدند عکس‌ها و یادگاری‌های شهید را بردند و دیگر برنگرداندند. جز آن تک قاب عکس روی دیوار. عکس دیگری از شهیدم ندارم. اما خوب به یاد دارم در آخرین نامه‌ای که برایمان نوشته بود بعد از سلام و احوالپرسی با خانواده و همه بستگان، از ما خواسته بود آن ۹ روز روزه ماه مبارک رمضان را به جایش بگیریم و دعا کرده بود که خدا کند نظام اسلامی پا بر جا بماند. احمد برای من نوشته بود ۴ هزار تومان پول نقد دارد و یک موتورکه آن را در کارخیر هزینه کنیم. من هم همان زمان موتورش را فروختم و با مبلغی که داشت، جمعاً ۱۰ هزار تومان در ساخت مسجد روستا کمک کردم.


شهیدان وحید و محمود باقری


وقت خداحافظی که می‌رسد از پدر شهید الله‌وردی سراغ تصاویر شهیدان وحید و محمود باقری را می‌گیرم. می‌گوید: دو شهید سمت راست و چپ خواهرزاده‌هایم هستند. محمود و وحید هر دو در عملیات والفجر ۸ و هر دو در یک روز به شهادت رسیدند. همرزمانشان می‌گفتند محمود در سنگر نشسته بود که وحید آمد و گفت: می‌خواهم همراه چند تا از بچه‌ها به خط عراقی‌ها برویم و پیکر شهدا را به عقب برگردانیم. وحید و ۱۰ نفر از رزمنده‌ها لباس‌های عراقی به تن می‌کنند و به میان دشمن می‌روند. موفق می‌شوند که پیکر ۲۰ شهید را منتقل کنند که در آخر عراقی‌ها متوجه می‌شوند و این‌ها هم که اسلحه‌ای برای دفاع نداشتند به شهادت می‌رسند. همان شب هم خمپاره‌ای به سنگر محمود اصابت می‌کند و او هم به شهادت می‌رسد. گویی خدا هم نمی‌خواست شهادت باعث دوری برادر‌ها از همدیگر شود. تصویر میان آن دو نیز شهید سعدی عفیفی است که در ۲۲ بهمن ماه سال ۱۳۵۷ به شهادت رسید.

 


 

فراخوان هفدهمین دوره جشنواره ملی ره آورد سرزمین نور منتشر شد

به گزارش راهیان نور؛ فراخوان هفدهمین دوره جشنواره ملی ره آورد سرزمین نور منتشر شد.

بر این اساس زائران سرزمین نور و مناطق عملیاتی می‌توانند آثار ادبی خود با موضوع دفاع مقدس و راهیان نور را به این دبیرخانه ارسال کنند.

در پوستر و فراخوان منتشر شده از هفدهمین دوره جشنواره ملی ره آورد سرزمین نور اطلاعات لازم برای علاقمندان شرکت در این دوره ارائه شده است.

آثار قابل ارسال به هفدهمین دوره جشنواره ملی ره آورد سرزمین نور در سه بخش مردمی، حرفه‌ای و ویژه ارائه و داوری می‌شود.

آثار قابل ارائه در بخش حرفه‌ای هفدهمین جشنواره ملی ره آورد سرزمین نور شامل شعر، داستان، عکس حرفه‌ای، فیلم، فیلمنامه، نمایشنامه خیابانی، پویانمایی، نماهنگ، پوستر، فضای مجازی، نرم افزار، تحقیق و پژوهش است و بخش مردمی متن ادبی، خاطره، دلنوشته، عکس و تلفن همراه را شامل می‌شود.

در بخش ویژه نیز آثار در بخش‌های عکس یادگاری، دلنوشته یادگاری، نامه یادگاری، فیلم ۶۰ ثانیه‌ای قابل ارائه هستند.

بنابر این گزارش، مهلت ارسال آثار به دبیرخانه هفدهمین دوره جشنواره ملی ره آورد سرزمین نور، پنجم آذر ماه ۱۳۹۸ تعیین شده و علاقمندان برای کسب اطلاعات بیشتر می‌توانند با شماره تلفن گویا ۰۲۱۳۵۹۴۹۸۳۰ الی ۳۹ تماس بگیرند و یا به پایگاه اینترنیwww.sarzaminenoor.ir مراجعه کنند.

 

انتهای پیام/

 




این روزها سخن از جنگ نرم بسیار شنیده می شود.در مطبوعات، رسانه ها، مدارس و دانشگاه ها همه جا سخن از جنگ نرم است. اما سوال اصلی اینجاست که جنگ نرم چیست؟ از سوی چه کسانی تهیه و طراحی شده و هدف آن چه می باشد؟

مفهوم جنگ نرم Soft Warfare در برابر مفهوم جنگ سخت Hard Warfare مورد استفاده واقع می شود .اگر در جنگ سخت از ابزار های قدرت سازی مانند ارتش، نیروهای مسلح، واحدهای زرهی و …. برای تصرف خاک، منابع طبیعی و یا سرنگونی یک نظام ی استفاده می شود، مفهوم جنگ نرم با قدرت نرم و ابزارهای قدرت ساز نرم قابل تفسیر است.مفهوم جنگ نرم بر اساس مولفه های قدرت سخت شکل نگرفت. بلکه مولود ساختار و چارچوبی دیگر بود که در ادبیات ی جهان به قدرت نرم مشهور است.

ژوزف نای استاد مطرح علوم ی بزرگترین نظریه پرداز جنگ نرم است. نای در مورد قدرت نرم می نویسد: قدرت نرم توجه ویژه به اشتغال ذهنی جوامع دیگر از طریق ایجاد جاذبه است و زمانی یک کشور یا یک جامعه به قدرت نرم دست می یابد که بتواند اطلاعات و دانایی را به منظور پایان بخشیدن به موضوعات مورد اختلاف به کار بندد و از اختلافات به گونه ای بهره برداری نماید که حاصل آن گرفتن امتیاز باشد. یکی از نمونه های قدرت نرم می تواند کاربرد رسانه های جمعی در مناقشات باشد، رسانه می تواند جایگزین فشار نظامی گردد. در اینجا ما دیگر شاهد اعمال زور و اجبار نیستیم، بلکه اقناع افکار عمومی از طریق جنگ رسانه ای صورت می گیرد.

نظریه پردازان قدرت نرم، قلمرو و ابزارهای مورد استفاده در جنگ نرم را، موارد زیر می دانند: ارزشهای بازیگر عرصه بین المللی، فرهنگ، خط مشی ها و نهادها،

جنگ سایبری، اینترنت و جنگ نرم
جنگ سایبری از زیر مجموعه های جنگ نرم است. امروزه با پیچیده‌تر و کوچک‌تر شدن جهان به واسطه رشد فزاینده وسایل ارتباط جمعی از قبیل اینترنت و ماهواره معادلات گذشته در تنظیم روابط بین کشورها تا حدود زیادی به هم خورده و جای خود را به معادلات جدیدی داده است؛ به گونه‌ای که به جای به کارگیری مستقیم زور، توجه قدرت‌ها به استفاده از قدرت نرم و ایجاد تغییرات از طریق مسالمت‌آمیز با به کارگیری شیوه‌های نوین مداخله در امور داخلی کشورها جلب شده است.

جنگ نرم در برابر جنگ سخت در حقیقت شامل هرگونه اقدام روانی و تبلیغات رسانه‌ای است که جامعه هدف یا گروه هدف را نشانه می‌گیرد و بدون درگیری نظامی و گشوده شدن آتش رقیب را به انفعال یا شکست وامی‌دارد.

جنگ روانی، جنگ رایانه‌ای، اینترنتی، براندازی نرم، راه‌اندازی شبکه‌های رادیویی و تلویزیونی و شبکه‌سازی از اشکال جنگ نرم هستند. جنگ نرم در پی از پای درآوردن اندیشه و تفکر جامعه هدف است تا حلقه‌های فکری و فرهنگی آن را سست کند و با بمباران خبری و تبلیغاتی در نظام ی – اجتماعی حاکم تزل و بی‌ثباتی ایجاد کند.

فضای سایبر، فضایی است مجازی که به واسطه ابزاری غیرفیزیکی، کارکردی دوگانه دارد: هم باعث ارتقاء سطح فکری و هم باعث تشویش اذهان عمومی و شست و شوی مغزی می شود.

ادامه مطلب



هنوز زنگ خیانت در شبکه های ماهواره ای به صدا در نیامده پای موضوعی دیگر در میان رسانه های خارج نشین باز شده است، مردی برای مرد و زنی برای زن!


خیانت

وقتی پای رسانه های داخلی می نشینید بحث خیانت را می شنوید چه برسد به اینکه مخاطب یکی از شبکه های ماهواره ای فارسی زبان باشید.  اصولا میان ماه ما تا ماه گردون این شبکه ها فاصله بسیار است. جنس مشی و روش این شبکه ها چیزی است که از دل فرهنگ حامیان مالی آنها آمده است؛ مسیحیان، صهیونیست ها،بهاییان و. .





شبکه مرداک پسند فارسی وان، بهایی نشین من و تو، غرب منش جم کلاسیک و. همه آنچه را می پسندند که در فرهنگ ما هنوز تابو و خط قرمز هستند. خودنمایی ن برای دیگران، اباحه گری، لاابالی گری، شراب خواری، مدل شدن برای لذت دیگران و خیانت، مواردی نیستند که یک مرد و زن ایرانی به آن تن دهند.

شبکه های ماهواره ای در نقشه جنگ نرم خود بعد از ترویج ضد ارزش ها در این سالها، فعالیتشان در ترویج فرهنگ بی بند و باری چندی پیش با آمدن فارسی وان به طور خاص به سراغ موضوع خیانت رفت و سعی کردنند با حجم سریال های خود  قبح این مسائل را در میان خانواده های ایرانی بشکنند.

ادامه مطلب


سیرى در مبانى ولایت فقیه

(قسمت اول)

آنچه از قرآن کریم درباره عبادت انسان ها بر مى‏آید، این است که کامل ترین وبرجسته ترین وصف براى انسان آن است که عبد ذات اقدس اله باشد، زیرا کمال هر موجودى در این است که بر اساس نظام تکوینى خویش، حرکت کند و چون خود از این مسیر و هدف آن، اطلاع کاملى ندارد، خداوند، باید او را راهنمایى کند. و حقیقت انسان و جهان و ارتباط متقابل انسان و جهان را براى او تبیین نماید.

ارتباط انسان با همه پدیده‏ها از یک سو و جهل او به کیفیت این ارتباطها از سوى دیگر، ضرورت راهنمایى را که عالم مطلق باشد مشخص مى‏کند و اگر انسان این راه را درست تشخیص داد و عبد خدا بود و مولا بودن و مولویت او را، که بر همه این شئون آگاه است، پذیرفت آن گاه به بهترین کمال مى‏رسد.

لذا خداوند سبحان، مهم ترین کمالى که در قرآن کریم مطرح مى‏کند، عبودیت است: الحمد لله الذى انزل على عبده الکتاب»[2]. همان طورى که اسراء و عروج بر اساس عبودیت است، نزول و فرود کتاب الهى هم بر مبناى عبودیت است. اگر انسان بخواهد اسراء یا معراج داشته باشد، و قلبش مهبط وحى شود، باید از سکوى عبودیت پرواز کند. هم سبحان الذى اسرى بعده»[3] بر اساس عبودیت است، هم فاوحى الى عبده ما اوحى»[4] و هم الحمدلله الذى نزل على عبده الکتاب»[5] و این اختصاصى به علوم شریعت و علوم ظاهر ندارد بلکه کسانى که علوم ولایى دارند و بر اساس باطن حکم مى‏کنند و خضر راه هستند، هم بر اساس عبودیت به این جا رسیده‏اند. خداوند متعالى وقتى که جریان خضر را

ذکر مى‏کند، مى‏فرماید: فوجد عبدا من عبادنا»[6] و قبلا هم موساى کلیم مأمور شد که از بنده‏اى از بندگان خاص خدا استفاده کند که از علم لدنى طرفى بسته است. پس اگر خضر راه است، یا اگر پیغمبر اسلام است، به خاطر عبودیت به این جا رسیده است.

عبودیت و عنایت الهى

نکته بعدى آن است که براى رسیدن به مقام نبوت، رسالت، خلافت، امامت و امثال آن، عبودیت، شرط لازم است نه شرط کافى؛ لطف و عنایت الهى و علم خدا به عواقب امور هم نقش موثرى دارد. لذا این چنین نیست که اگر کسى بنده کامل شد، پیغمبر یا امام شود، البته ولى خدا مى‏شود، اما رسول و نبى نه، چون الله اعلم حیث یجعل رسالته»[7] گذشته از این که خود شخص هم لازم است کمال عبودیت را داشته باشد. گاهى خداوند علم و معنویت و حتى کرامت به بعضى مى‏دهد اما آن ها نه از آن علم استفاده صحیح مى‏برند نه از این کرامت، بلکه آن را بى جا صرف مى‏کنند. نظیر واتل علیهم نباء الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها»[8]. لذا ذات اقدس اله پست هاى کلیدى نظیر نبوت، رسالت، خلافت، امامت و امثال آن را به افراد خاصى عطا مى‏کند اما کرامت‏ها و بعضى از کشف و شهودها و علم‏هاى معنوى، را ممکن است به عنوان یک امتحان به افراد دیگر هم مرحمت کند و چون کمال انسانى در عبودیت است و استحقاق عبودیت هم منحصر در ذات اقدس اله است و قضى ربک ان لا تعبدوا الا ایاه».[9] احدى معبود نیست و کسى حق ندارد جز خدا را بپرستد.

ادامه مطلب



به قلم سرلشکر دکتر سید حسن فیروزآبادی، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح

قلم

امروز که رهبر عزیز انقلاب اسلامی همه ما را نسبت به جنگ نرم توسط استکبار و دشمنان انقلاب و بدخواهان ملت ایران هشدار دادند بحث عملیات روانی در حوزه جنگ نرم از اهم واجبات است و در واقع پاسخ جنگ نرم یا عملیات روانی دشمن دفاع نرم و عملیات روانی تهاجمی و دفاعی برعلیه دشمن محسوب می‏شود. نظم و نسق دادن به یک مجموعه یا بازآرایی مجدد آن را با هدف یک ساخت جدید را، مهندسی می‏نامیم. در معنای دیگر، مهندسی به معنای تنظیم عناصر یک محیط است به گونه‏ای که در تناسب، با غایت مطلوب قرار گیرد. مهندسی عملیات روانی نیز در همین راستا یک فن مبتنی بر مهارت‏های فراوانی است که از فناوری و دانش روان‏شناسی قدرت سرچشمه می‏گیرد. به زعم این مقاله عملیات روانی به کلیه فعالیت‏هایی اطلاق می‏شود که موجب تولید، تغییر، تقویت و یا تصحیح نگرش و بینش مخاطب شده و آن را در راستای اهداف و نیات منبع پیام هدایت سازد و بر دو گونه تبلیغ و جنگ روانی تقسیم می‏شود.

 تجربه و ذوق سلیم هنری می‏تواند در کنار دانش‏نظری این فرآیند، مهندسی آن را زیبا و از سوی دیگر کم هزینه و پربار سازد. بدون مشارکت جمعی و رسانه‏ای امکان مهندسی وجود ندارد و این کار کرد (عملیات روانی) موضوعی نیست که بتوان با زور و تحمیل یک رای و سلیقه در مورد آن نتیجه گرفت، لاجرم باید در فرآیند مهندسی و آینده‏نگری از تجربه و خرد حاکم بر نیازها و رفتار مطلوب انسانی مدد گرفت و آن را به سامان رسانید.

عملیات روانی به کلیه فعالیت‏هایی اطلاق می‏شود که موجب تولید، تغییر، تقویت و یا تصحیح نگرش و بینش مخاطب شده و آن را در راستای اهداف و نیات منبع پیام هدایت سازد و بر دو گونه تبلیغ و جنگ روانی تقسیم می‏شود.

ادامه مطلب

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سایت مداحی کسب و کار ضایعات نمونه سوالات متون فقه ۳ حقوق عمومی و بین الملل در جستجوی صلح شیراز وبلاگ «آرمان‌شهر» پرشین گات تلنت معرفی کسب و کارهای نوین تهران دانلود فیلم سه قلعه سرزمین خوبان